- سر بسته
- چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
معنی سر بسته - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرغی که پر او را بسته باشند
مبهم، تلویحا
ضد سرباز، پوشیده و نهفته
مقابل سرباز، ویژگی آنچه سرش بسته باشد از قبیل بطری و جعبه و پاکت یا چیز دیگر، کنایه از پوشیده، نهفته، پنهان، کنایه از به طور پیچیده و مجمل، برای مثال سخن سربسته گفتی با حریفان / خدا را زاین معما پرده بردار (حافظ - ۴۹۶)
مقید ساختن، بند کردن
آنکه دستهایش بسته باشد کسی که دستانش مقید باشد مقابل دست باز، زبون بی مقدار، مغلوب، بخیل خسیس، نماز گذار مصلی، عجیب و غریب: (کار دست بسته کرد)
منجمد
شیشه آبگینه، بلور، یخ، ژاله شبنم، تگرگ
مطیع فرمانبردار، جدی وظیفه شناس
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
جایی در حمام که در آن جامه کنند و به داخل حمام روند رختکن گرمابه:) امیر ارسلان برخاست باتفاق قمر وزیر به حمام رفت و در سربینه لباس از تن بیرون کرد... . (امیر ارسلان محجوب جیبی 210)
پیکان پهنی که مانند بیل باشد
سر افکنده خجل
محوطه ای که با دیوار سنگی احاطه کرده باشند سنگچین، استوار محکم: دژ سنگ بسته
به رده صف زده برده ایستاده
اول و آخر چیزی یا جایی
یخ
برف
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، یخچه، سنگچه، پسنگک، پسکک، سنگرک، ژاله، سنگک، شهنگانه
آب فسرده، آب خفته
برف
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، یخچه، سنگچه، پسنگک، پسکک، سنگرک، ژاله، سنگک، شهنگانه
آب فسرده، آب خفته
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
بند کردن، مقید ساختن
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
گره دار، آنچه بر آن گره افتاده، کنایه از پیچیده
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده
بستن، مقید کردن، پابند کردن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
آماده کردن
فایده برداشتن، سود برداشتن
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
کسی که سرش شکسته باشد، کنایه از سرافکنده، شرمسار، خواروخفیف
با دقت بسته
گره خورده
آنکه کت وی را به پشت بسته باشند
مستعد مهیا آماده خدمت، نوکر خدمتکار ملازم: (چه بندم کمر در مصاف کسی که دارم کمر بسته چون او بسی)، (نظامی)، جمع کمر بستگان
آنچه که بر آن گره ایجاد کرده باشند پیچیده معقد: بسی نکته های گره بسته گفت که آن در ناسفته را کس نسفت. (نظامی)
خاموش، ساکت
آلیاژ
منجمد شده فسرده شده